جوخه بیوه ها به قلم حدیث افشارمهر
پارت پانزده :
از دور قیافه اش به خوبی مشخص نبود چشم هایم را ریز کردم اما هیچی که به هیچی! نفسم را از سینه بیرون دادم و زیر لب گفتم:
-یالا دیگه.
در آهنی سنگین را باز کردند تا مردی که ظاهر شعبده باز ها را داشت وارد خزانه شود.
سوت آرومی زدم و ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ایسا
00عالی